در هفت ماهگی
باربدم هر روز تو منتظری که از سر کار برگردم ومامان جون میگه همش به صدای آسانسور گوش میدی که ببینی من کی میام انگار صدای آسانسور با آمدن من برات یه شرط شده . وقتی به خونه میرسم تو اینقدر خوشحال میشی ودستای کوچیکتو باز میکنی که بغلت کنم منم میدوم ومیگیرمت تو بغلم وبعدش برمیگردی به مامان جونت یه لبخند میزنی ومنو محکم بغل میکنی انگار چندسال برات گذشته .میدونم برات سخته وهمینطور برای من ولی چه کنم ناچاریه دیگه وقتی بزرگتر شدی کاملا برات توضیح میدم وتو حتما حق رو به من میدی . عزیزم الان شیرین ترین لحظات رو داری ولی من همیشه کنارت نیستم بعضی وقتا به مادرایی که خونه دارن غبطه میخورم .اینکه بزرگ شدن کودکت رو ببینی خی...